چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۰

حمله به خود


یه چیز دیگه
این چند خط رو  ۴ سال پیش تقریبا همین موقع ها بود که نوشتم البته خیلی نزدیکتر به روزه انتخابات مجلس ان سالها  ، تغییرش نمیدم چون جایگاهمون بهتر که نشده حتی خیلی بدتر هم شده ، فقط به جای عدد ۲۸ ، عدد ۳۲ قرار بدین و به جای اینکه باز تو وطنم باشم خارج از وطنم مجبور به زدن قلم های خسته ام هستم .خیلی از اسامی عوض شدن ولی هنوز چنتاشون دوم آوردن یا دوامو براشون آوردن . بهرحال ، بیاین باهم باز تو این انت...بات هم شرکت کنیم تا به دنیا بفهمونیم هنوز هم جز نفهمترین مردم جهان هستیم . به جای نقطه چین میخاین ( خا ) بزارین یا ( صا ) . فرقی به حال کشور و مردمش نخواهد کرد، راحت باشی و رای تونو
بدین، این هم میتونه  یک رکورد جدید گینس باشه ، حداقل بالاخره که مهم میشیم ،.............. این قصه ادامه دارد ؟ 
نمی دونم چرا هروقت زمان انتخابات میرسه یاد سریال کیف انگلیسی می افتم . فکرکنم جریان اونو بخاطر داشته باشین . فردی
تحصیلکرده در فرنگ بعد از بازگشت به شهرخودش به یاری همشهریانش و البته کمی  مساعدت از ما بهتران ، به نمایندگی شهرش در مجلس ملی انتخاب می شود و البته آنهم در برابر کسی به پیروزی می رسد که خان آن حومه است و ... . بالاخره پس از مبارزات و افت و خیزها او نیز به بیراهه کشیده می شود و ... .
صبح پنجشنبه که از خواب بیدار شدم سردی هوای بیرون رو از تو خونه حس کردم . برای همین خودمو پوشوندم و راهی محل کار خود شدم .دورو بر مو تو خیابون که دیدم اول کمی به حواس خودم شک کردم . بعدا فکر کردم که هنوز از خواب بیدار نشدم و دارم خواب میبینم . همه درختها رنگا رنگ شده بودند . همه جا مثل روزهای کارناوال در برزیل پراز عکسهای رنگی و آویزهای تزئینی شده بود . کمی که بیشتر سردم شد و خواب بکلی از سرم پرید تازه فهمیدم که نه خواب می بینم و نه حواسم دچار مشکل شده . آره ، آغاز هفته ای بود که کاندیداها شروع به تبلیغات خود می کردند . یکی یکی که پلاکاردها و عکسها را در نظر می گذراندم با خودم فکر می کردم  که چرا این همه نامزد ،خدمت به مردم را دوست دارند ، مگر نه آنکه زیربار مسئولیت رفتن سخت است و انجام خواسته های رای دهندگان دشوار. به انبوه تبلیغات که نگاه می کردم و در دلم به این همه غیرت که یک شبه تمامی خیابانها را در خود گرفته بود آفرین گفتم . با خودم گفتم ، کاش پس از انتخابات نیز میشد به این سرعت و با این علاقه خدمت رسانی می کردند . نمی دانم . بگذریم .
عکسها و اسمهارو که میدیدم با خودم فکر می کردم ، بعضیها چقدر اعتماد بنفس دارند که بعد از بیست و هشت سال هنوز هم باور ندارند که نمی توانند . تعدادی از عکسها هم از نا پختگی و ساده اندیشی سخن می گفتند و خودشونو برای نبردهای آینده آماده می کردند . خلاصه درپائیز بهار شده بود و در ختان مملو از گلهای زیبا ، خوشرنگ  و فریبنده  .   گلهایی که پس از شکفتن فراموش می کنند که برکدام خاک ایستاده اند و به یاری کدام باغبانان فضای رشد و توسعه یافته اند .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر