چهارشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۰

توجه


سالها دل طلب جام جام از ما میکرد ، آنچه خود دشت ز بیگانه تمنا میکرد
چقدر بگوییم ۱۴۰۰ سال ؟ 
چقدر بگوییم ایران باستان ؟
چقدر بگوییم داشتیم ؟
چقدر بگوییم فرهنگ ما آنچنان بود و اینچنین شد ؟
تا چه زمانی حسرت گذشته مان را خواهیم خورد و حال را در حسرت گذشته و به انتظار آینده از دست خواهیم داد ؟
چرا نمیخواهیم قبول کنیم بازی را برای چندمین بر در تاریخ باخته ایم و بایستی از نو شروع کنیم ؟
فرض را اینچنین بگیریم که تا بحال هیچ تمدنی نداشته ایم ، میخواهیم همین امروز شروع کنیم . چه میشود مگر ؟ چیزی بیشتر از این از ما کم نمیشود . به حد کافی اعتبار و شخصیت و تاریخی و ملی مان در طی این سی و اندی سال از بین رفته است . همه نو  متلک بارمان شده است . از ریس جمهور مملکتمان تا دون پایه ترین مقام هایمان هم آبروی خود و هم کشورمان را به تمسخر گرفته اند  . در هر کجای جهان حتی مقدار اندکی از این اتفاقات میافتد ، مردم به سختی با دولت و حکومت برخورد میکردند . به اندازی دزدی و بی آبروی اتفاق افتاده است که به جای مقابله با آنها با عکس شخصی و یا هنری و یا هر چه ... چند هنرمند و یا با لطیفه گویی در باره صعود نرخ ها و یا لودگی برای  تصمیمات مهم ملی و  ترکمانچای های جدید سخن میگوییم . بیغیرتی تا به کی ؟ حداقل اگر جسارت اعتراض یا مبارزه نداریم بی ارزش نمودن و مسخره بودن را کنار نهیم . به جای گریه نخندیم، اگر از شدت ناراحتی لطیفه سرایی میکنیم بدانیم تنها این موجب هرز شدن و بیهوده شدن نقدمان میشود
همه خسته شده ایم میدانم اما تا به چه زمانی میخواهیم جاهل وآر بجنگیم . مگر نه اینکه بزرگترین دشمن مان جاهل است . مگر نه اینکه دشمنانمان هم از ابزار جاهل نگاه داشتن ما سود میبرند ؟
به هر چیزی به هر دینی به هر خدایی اعتقاد داریم برای خود نگاه داریم ، انسان و آزاده باشیم ، به همه انسانها ارج نهیم و همه را با هرگونه اندیشه دوست بداریم . هم اکنون زمان دوستی ما میباشد، دشمن ما هم خواستار تفرقه بین ماست . با هر اندیشی سیاسی ، دینی و یا قومی یکبار دست به دست هم دهیم . پس از آزادی نیز میتوانیم در فضایی آرام برای آینده تصمیم گرفت . چرا و چرا نمیخواهیم قبول کنیم  که :
ما چــــند برادر که از یک پشتیم       در عرصه روزگـــار پنج انگشتیـــــم
گر پهن شویم در زبان ها عددیم      گر جمع شویم بر دهان ها مشتیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر