سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۱

من پسرک دست فروشی هستم


من پسرک دست فروشی هستم ، خواهرم شیشه ماشین سر چهار راه پاک میکند ، پدر پیرم گاهی کارگری میکند و مادرم نظافت  .
 ریس جمهورم احمدی نژاد به محله ما نیامد اما در سفری که به استان ها داشت گفت به فکر ما نیز هست . انتخابات را خیلی دوست دارم چون در آنزمان پول خوبی در میاوریم ، پوستر پخش میکنیم و عکس میچسبانیم   . نمیدانم کی آنقدر پول خواهد دشت که به ما هم بدهد ، میگوید یارانه میدهد . خوب است حداقل دیگر زمستانها نان خواهیم داشت . آخر در زمستانها کم میتوانیم کار کنیم، پدرم هم بیکار است . نان هم ارزان نیست .
 برادر بزرگم گاه ی به خانه سر میزند و لباس هایش  را که دیگر اندازه اش نیست به من میدهد ، خواهرم هم از لباس های که مادرم از آنجایی که کار میکند میدهند میپوشد، لباس های خواهرم نو و برای پولدارهاست ، حسودیم میشود ، میگویم مادر اینبار خانه کسی کار کن که پسر بچه اندازه من داشته باشد من هم لباس های پولدار هارا بپوشم .
 از پدرم میپرسم چرا ما پولدار نیستیم ؟. میگوید چون درس نخوانده ایم و دانشگاه نرفتیم . میگویم خوب مگر در دانشگاه پول میدهند ، میگوید نه آنجا درس یاد میدهند تا کار کنی، و پولدار شوی . باز میپرسم خوب یعنی همه پولدار ها دانشگاه رفته اند؟
 . دیگر حوصله اش نمیکشد
میگوید برو از مادرت بپرس .
پیش مادرم میروم، زانوهایش دارد میکند زن همسایمان یک کرم پا داده است که آنرا به پاهایش میمالد . میگویم مادر چرا دکتر نمیروی؟  
 پسرم دکتر گران است ما پول نداریم، میپرسم پس دکتر ها دانشگاه رفتند که پول مارا بگیرند و پولدار شوند ؟
 نه اما آنها هم باید پول بگیرند برای اینکه زندگی کنند .
 میپرسم پس اول باید دانشگاه رفت بعد پولدار شد ؟ یا پولدار باید باشیم که دانشگاه برویم ؟
 نه پسرم اول باید دانشگاه بروی . میپرسم خوب پس چرا خواهر بزرگم دانشگاه نرفت و شوهر کرد ؟
 با لبخندی جواب میدهد پسرم دانشگاه که مال ما نیست ، تازه  او هم که دختر بود ، میرفت دانشگاه برای چه . آخرش باید ظرف بشورد و بچه بزرگ کند . حالا هم که شوهر کرده و  سروسامان گرفته بچه هایش را بزرگ میکند .
 ومادرم  با شیطنت به من میگوید ناقلا  برای تو که بد نشده ، دیگرموقع غذا خوردن  دنبال هم نمیدوید .
میگویم مادر بابا چرا پولدار نیست ؟
 لبخند تلخی میزند . میگوید قسمت ما هم اینچنین است ، خدا هرکسی را زیاد دوست دارد اینچنین آزمایشش میکند، میپرسم خوب یعنی پولدارهارا دوست ندارد ؟
میگوید چرا آنهارا هم با پول آزمایش میکند .
 با خود میگویم عجب شانسی دارم ، 
تلوزیون را روشن میکنم . اخبار هست .  آقای احمدی نژاد به گینه نو رفته آنجا یک کارخانه افتتاح کرده . بعد لبنان هم که چند مدرسه ساخته شده . به خواهر کوچکم میگویم ، حتما آنها هم پول ندارند . همه جای  دنیا هم پول ندارند ، اینرا اخبار میگوید خوب حتما درست میگوید . در اخبار که دروغ نمیگویند . پس همه مثل ما فقیر هستند . خواهرم امروز نتوانسته زیاد کار کند ، چون دیروز دستش را برف پاک کن یک  ماشین که نمیخواست شیشه اش را بشورد بریده بود . من نمیدانم ما که میخواهیم شیشه های ماشین ها تمیز شوند ، چرا بعضی ها نمیگذارند . خوب پول نمیخواهند بدهند ،  ندهند . ما که دزدی نمیکنیم .
 فردا پدرم قول داده است که برایمان  از آنجایی که کار میکند غذا گوشت دار بیاورد . آخر این چند روز دار خانه یک کسی کار میکند که میگوید هر شب گوشت میخورند . من که نمیتوانم ، اصلا مگر هر شب گوشت هم میشود خورد . مادرم میگفت گوشت آدم را مریض میکند . برای همین  سهمش را همیشه به ما میدهد.  حالا با ماهی یکبار که مریض نمیشویم .
 میخواهم  زود بخوابم امشب ، که زود صبح شود و فردا پدرم زود بیاید . آخه  من گوشت  دوست دارم . بنظر من خوشمزه هست . حالا مادرم هم هرچه میخواهد بگوید ، بگوید . 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر